مبانی هویت بصری (بخش اول)
( مبانی هویت بصری ) چند نفر میبینند؟ این پرسش کوتاه میتواند مفاهیم متعددی دربر داشته باشد، زیرا دیدن معناهایی چون دریافتن، تماشاکردن، مشاهده کردن، کشف نمودن، تشخیص دادن، تصور و تصویر کردن، آزمودن، خواندن و نگاه کردن و غیره را داراست.
حس بینایی عبارت است از توانایی تشخیص و فهم بصری پدیدههای موجود در محیط و نیروهایی که تأثیر عاطفی بر بیننده میگذارند. ما تقریبا از اولین برخورد خود با جهان برای نظم بخشیدن به نیازها، میلها و هراسهایمان به نحوی دیدن بر چشم خود وابستگی شدید پیدا میکنیم این قبیل توصیفات دربارهی اهمیت حس چشایی به هیچ وجه کافی نیست و مثل آن است که از یک قطعهی عظیم یخ شناور فقط به قسمت بیرون از آب اشاره کنیم، حال آنکه بخش عظیمتر در زیر آب پنهان است. به هرحال ما حس بینایی را همانطور که به ما عطا شده میپذیریم و معمولا هیچ تلاشی برای تیزبین کردن آن نمیکنیم، بهبود بخشیدن به کار حس بینایی و قوه درک بصری میتواند هم به هنگام نگریستن ساده به پدیدهها مورد استفاده قرار گیرد و هم به هنگامی که منظورمان از پرورشدادن این حس در حد یک وسیلهی بینظیر و بیرقیب درارتباط میان انسانها باشد. ولی متأسفانه ما دیدن را در خود به همان گونهی طبیعی که در ما هست میپذیریم و در گستردهکردن تواناییهایمان نمیکوشیم.
عمل دیدن سریع انجام میشود و همه چیز را به صورتی جامع از نظر میگذراند، هم آنالیتیک یا تحلیلی است و هم درعینحال سنتتیک یا ترکیبی است. حس بینایی هنگام فعالیت به انرژی ناچیزی احتیاج دارد و تقریبا با سرعت نور عمل میکند و در همان حال به ذهنتان اجازهی دریافت و ضبط بینهایت خبر را در زمان بس کوتاهتر از ثانیه میدهد. این توصیف به خوبی بیانگر قدرت شگفتآور دیدن است و انسان را وادار میکند این نتیجهگیری او را بپذیرد: “با بینایی بینهایتها یکباره به ما ارزانی میشوند، صفت بینایی غنا و سرشاری است.”
دیدن یک عمل طبیعی است و حتی فهم یک پیام بصری یا تصویر نیز تا حدودی به صورت طبیعی انجام میگیرد ولی اگر جویای کارایی و تأثیر بیشتر این دو عمل باشیم، فقط به وسیلهی تحصیل در این رشته ممکن است به آن دست یافت.
در میان کلیهی وسایل ارتباطی فقط شیوهی بصری است که ظاهرا فاقد هرگونه دستور و قاعدهی مشخص است زیرا هیچ سیستم یا راهنما یا دستور واحدی برای تبیین و فهم آن وجود ندارد. امروز که ما بیش از هر زمان دیگر احتیاج به سواد بصری داریم، چرا رسیدن به آن برایمان دشوارتر شده است.
محیط اطراف نیز در چگونگی دیدن ما اثر میگذارد. در ساکنان مناطق کوهستانی، حس جهتیابی از طریق دیدن، در مکانهای مسطح و وسیع مثل کویر دچار اختلالاتی میشوند و مدت زمانی باید بگذارند تا با محیط تازه سازگار شوند. هنر اسکیموها که ساکن مناطق سرد و پربرف قطبی هستند مثال بسیار روشنی در تأیید این نکته است. اسکیموها درتمام طول زندگی خود با محیطی بسیار پهناور و گسترده و یکنواخت پوشیده از برف، که در نتیجه بهطور یکدست سفید است و نیز آسمانی بسیار روشن و سفید روبهرو هستند، این شرایط محیطی باعث میشود که خط افقی به صورت مبهم و نامشخص دیده شود گاه حتی به کلی محو گردد، از این جهت هنرمندان اسکیمو که نسبت به خط افق چندان حساسیتی ندارند هنگام نقاشی آزادانه تصویر اشیا و افراد را بدون در نظر گرفتن حالات آنها نسبت به خط افق آنها را طوری میسازند که برای ما گاه معلق و واژگون بهنظر میرسد. ولی به رغم اختلالات ناشی از محیط و فرهنگ که در نحوه دیدن افراد تاثیر میگذارد. اساس نحوهی دریافت بصری در همهی افراد بشر یکسان است.
“هنر، آفرینش هنرمند به دست خود اوست.” لیکن هنرمند چگونه میتواند خود را بیافریند پیش از آنکه مصالح اساسی آفرینش خود را در اختیار داشته باشد؟ چگونه میتواند از این مصالح استفاده کند بیش از آنکه آنها را به خوبی بشناسد، حس کند، بساوا نماید و با چشم خود ببیند؟ چگونه به این ویژگیها پی خواهد برد پیش از آنکه تفکر کند و چگونه در آنها تفکر کند اگر خوب نبیند و خوب ننگرد؟
تنها وجه اشتراکی که در تمام انواع هنرها وجود دارد این است که به وسیلهی آنها میتوان با دیگران ارتباط برقرار کرد، خواه این ارتباط صورتی مشخص داشته باشد و خواه انتزاعی. هانری برگسون در اینباره مینویسد: هنر صرفا مشاهده مستقیمتر واقعیت است.
با گشودن چشمها میبینیم و این دیدن هرچقدر ناچیز باشد بزرگ و شگفتانگیز است: چشم، به مجرد دیدن مقایسه میکند و این مقایسه اولین گام به سوی سنجش، اندازهگیری و اندازهزنی است. باریکبینی، تفکر و تعقل، آن را آسان میکند و شناخت حاصل میگردد و ادراک کامل جسم دیده شده عملی میشود در اینحال میگوییم جسم نگریسته شدهاست. اینجا جسم دیده شده و جسم نگریسته شده (نگاه کرده شده) با هم متفاوتاند.در دیدن تنها یک واکنش ساده وجود دارد، لیکن نگریستن، در پی واکنشی ژرفتر و عمیقتر دارد که از باریکبینی، تفکر و شناخت یا معرفت منتج میشود. هرچند که بسیاری از مردم نگریستن و دیدن را یکی میدانند و یا آنها را با یکدیگر اشتباه میکنند در تمام زبانها و میان همهی ملتها و امتها نگریستن با دیدن جهانی تفاوت دارد.
چشم میبیند و مقایسه میکند، یعنی جستجو میکند و جستجو گام نخست هر دانشی است. لازمهی آگاهی و دانش به چیزی، شناخت آن است و شناخت بدون جستجو، اندازه زدن و مقایسه، تعمق و تفکر امکانپذیر نیست. در مقاله دیجیتال مارکتینگ نوکارتو میتوانید پیرامون موضوع بازاریابی دیجیتال، اطلاعات جامعی را بهدست بیاورید.
دیدن و سنجیدن
شاید دقیقترین و کاملترین دستگاههای محاسبهی ” الکترونیکی ” (ذرهای) نیز هرگز زمان میان دیدن و سنجیدن را نتواند اندازهگیری کند، زیرا به مجرد دیدن، سنجیدن پایان یافته و این سنجش کم و بیش در تمام ابعاد دیده شدهی جسم انجام گرفتهاست. به مجردی که نگاه شما بر یک قطعه کاغذ، چوب، سنگ، سنگریزه و غیره برخورد میکند، آن قطعه مربع، دراز، گرد، ریز، ناهموار و غیره است و با نگاه کردن یا “نگریستن” ویژگی دیگر این اجسام آشکار میشود. چنین است که نگریستن اولین و سادهترین راههای توحید و خداشناسی است.
همیشه نگریستن، خرد و اندیشه در پی دارد و بدون تفکر و تعقل نیست.
نگریستن، سنجش و کنجکاوی و باریکبینی را در پی دارد و نخستین و بهترین وسیلهی شناخت است.
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
با دیده گشودن بر اشیا میبینیم: “خودآگاهانه” یا “ناخودآگاهانه” “مقایسه” میکنیم، بعدهای گوناگون شده را با هم “میسنجیم” اندازههای آنها را “میشناسیم”. سپس به داوری مینشینیم این اندازه ها “خوبند” “خوشآیندند” “ناخوشآیندند” و یا “بد اند” چرا خوباند و خوشآیندیا بد اند و ناخوشآیند؟
“نگرش” درست و “شناخت” صحیح از شیئی یا امری، لازمهاش شناخت و فهم درست ویژگیهای مختلف آن است. هرچقدر شناخت این ویژگیها بیشتر شود فهم و درک آن شیئی یا آن اثر بیشتر و دقیقتر خواهد شد تا آنجا که این شناخت راه گشای “پدیدش” و “آفرینش” اشیاء و آثار دیگری خواهدشد که هرچند از شیء و اثر اولیه متفاوت و یا مغایر است لاکن ریشهی شناختی آنها یکی است.
مفهوم دیگر “نگرش” یا “نظاره” تأمل و امان و مهلت است. مهلت و تأمل در چیزی و برای چیزی، یا برای رسیدن به چیزی که همان هدف غایی باشد، با دقت نگریستن و با شکیبایی غور کردن است و اساس این “نگرش” نخست سنجش بعدهای گوناگون جسم نظاره شده از سادهترین آنها تا پیچیدهترینشان و سپس، دقت و اندیشه در اندازههای کوچک و بزرگ در ارتباط با یکدیگر و در ارتباط با فضای محدودگر جسم دیده شده، “نگریسته” شده، نحوهی ترکیب و بهکارگیری آنها، کشف ترکیبهای تازه و شکلهای نو و سرانجام “پدیدش” و “آفرینش” یک اثر هنری یا درک یک اثر است، خواه این اثر با دست ضغیف یا توانای یک مخلوق (خلیفه الله فی الارض) درست شده، خواه با فرمان قاطع “کن فیکون” الهی از نیست هست شده باشد. در حقیقت پدیدهها و آفریدههای فرمان الهی منشأ تمام پدیدهها و آفریدههای انسانی است.
هنر نیز از دو بخش “دیدنی” و”نادیدنی” درست شدهاست که “نادیدنیاش” را با پدیدهها و عارضههایی که حس میشوند میشناسیم. “دیدنیها و ملموسها” ابعاد “مادی” هنرمند و “نادیدنیها و نا ملموسها” از قلمرو”روحانی” و “نامادی” آن اشتقاق میپذیرند. درک “دیدنیها”مسلما آسانتر از “نادیدنیها” است و خرد وسیلهای برای فهم و درک “نادیدنها” است. چنین است که تا “شکل” را نشناسیم، به زحمت قادر خواهیم بود زایش شکل از “زمینه” یا ارتباط شکلها و نیروها را درک کنیم تا به خواص و ویژگیهای تاریک و روشن با کیفیت رنگی پی نبریم نخواهیم توانست “بعد” نفی و ثبات و یا بیرون و درون را درک کرده و بپذیریم. به این دلیل ما میگوییم که نخست ابعاد “ملموس” هنر و اثر هنری را بررسی کنیم و سپس “ابعاد ناملموس”ولی “محسوس” آن بپردازیم. لیکن شناختن و کاربرد ابعاد ملموس هنر در نخستین گسترهی آفرینش هنری جای دارد، بنابراین نخست آنها را بررسی خواهیم کرد.
عناصر اولیه در ارتباط بصری
هر نقش یا طرح یا تصویری به هر صورت، از یک سلسله عناصر اولیه تشکیل یافتهاست. منظور از این عناصر اولیه موادی مثل کاغذ، رنگ، فیلم و غیره نیست. عناصر اولیه بصری در اساس کلیهی پدیدههای مریی است و تعداد آنها محدود و معین است. نقطه، خط، شکل، جهت، سایه، تیره روشن یا رنگ مایه، رنگ، بافت، بعد، مقیاس و حرکت. این عناصر مادهی خام تمام اخبار بصری هستند و به شکلهای مختلف با یکدیگر ترکیب و تلفیق میشوند انتخاب این عناصر و طرز ترکیب بر برخی از آنها در یک اثر بصری بستگی به ساخت و نوع کار دارد.
بیشتر دانش ما دربارهی کنش و واکنش و تأثیر ادراک انسانی در معنی بصری نتیجهی تحقیقات و آزمایشهایی است که روانشناسی گشتالت بر این مبناست که برای شناخت هر دستگاه یا شیئی یا واقعهای ابتدا باید اجزای تشکیل دهنده آن را تشخیص داده و این اجزا را میتوان جدا از یکدیگر و به صورت منفرد بررسی کرد. مشاهده میشود که با تغییر یکی از آن اجزا کل دستگاه نیز دچار تغییر و دگرگونی میشود. یک پدیدهی بصری نمونهی بسیار خوبی از آن نوع دستگاه است، زیرا با پیدایش هر اثر خوب بصری یک کل متعادل و متوازن به وجود میآید که نتیجه ترکیب بسیار بغرنج و پیچیدهی اجزای مختلف است. یک اثر بصری را میتوان از زوایای مختلف تحلیل کرد، ولی بهترین شیوه برای تحلیل و فهم اثر تجزیه آن به عناصر تشکیل دهندهی اولیهی آن است این عمل فهم ما را از یک کار بصری بسیار عمیقتر میکند و نیز برای تجسم اولیهی یک تصویر و تعبیر و تفسیر آن از طرف بیننده سودمند است.
استفاده از عناصر اولیه بصری برای فهم و بررسی مقولات مربوط به آن شیوهی بسیار مناسبی است و میتوان به وسیلهی آن میزان قابلیت و موفق بودن یک اثر را از لحاظ گویایی به خوبی سنجید. برای مثال عنصر بعد سوم را در نظر میگیریم، در معماری و مجسمهسازی این عنصر بر دیگر عناصر از لحاظ اهمیت غلبه دارد. طی دوران رونسانس، علم و هنر پرسپکتیو به وجود آمد و منظور از آن نشان دادن بعد سوم در اثر بصری دو بعدی مانند نقاشی و رسامی بود. حتی با اثر نظر فریب پرسپکتیو، بعد را در این شکلهای بصری فقط میتوان تلویحا و نه تصریحا نشان داد. فن عکاسی و فیلمبرداری امکان نشان دادن بعد سوم را چه در حال حرکت و چه در حال سکون، با چنان ظرافت و کمال به ما عرضه داشت که تا کنون بی سابقه است، زیرا عدسی دوربین مانند چشم انسان میبیند و همهی جزئیات موجود در محیط را ثبت میکند.
اما در تجسم اولیه آثار بصری و در آغاز کار به جزئیات پرداخته نمیشود و به طور عمده طراح در این مرحله، از عنصر ساده و نیرومندی مانند خط استفاده میکند.
در اینجا باید گفت که نوع انتخاب و میزان تأکید و نحوهی استفاده از عناصر بصری برای رسیدن به تأثیر مورد نظر و تخصص طراح و صنعتگر و هنرمند است، اوست که تجسم میکند و پدید میآورد هنر او انتخاب و چگونگی پیاده کردن آن عناصر است و شماره امکانات مختلف بی حد و نهایت است. سادهترین عنصر بصری ممکن است به نحوی بسیار بغرنج مورد استفاده قرار گیرد مثلا نقطه با اندازههای مختلف و کنار هم وسیلهی نشان دادن تصاویر چوبی است که در آن سایه – روشن وجود دارد و اصطلاحا به هافتون معروف است که به خصوص برای چاپ تصاویر عکاسی بسیار لازم است. با این تفاصیل، فهم عمیقتر ساختمان عنصری شکلهای بصری به پدیدآورندهی آثار بصری امکانات و آزادی عمل بیشتری برای ترکیب بندیهای مختلف میدهد و کسی که میخواهد از طریق بصری ارتباط برقرار کند برایش وجود امکانات مختلف بسیار مهم است.
برای آنکه به فهم و تحلیلی از کل بیان بصری برسیم، بهتر است اول عناصر بصری را جداگانه بررسی کنیم تا به کیفیت آنها بهتر پی ببریم.
نقطه
نقطه چیست؟ نقطه نخستین عنصر یک اثر هنری است. از دیدگاه فیزیک – ریاضی نقطه “موجودی” است فرضی، با ابعاد فیزیکی صفر، نه درازا دارد و نه پهنا ونه ژرفا یا بلندا. لیکن بهطور قرار دادی به وسیلهی لکهی بسیار کوچکی که به زحمت میتوان دید ترسیم میشود. از دیدگاه هنر “نقطه” موجودیست “حقیقی” و “واقعی” که میتواند درازا، پهنا، ژرفا و بلندا داشته باشد و میتواند تنها یکی یا دو تا از این ابعاد فیزیکی- ریاضی را به خود تخصیص دهد. یعنی تنها درازا یا پهنا یا بلندا و یا درازا و پهنا داشته باشد.
نقطه سادهترین و تجزیه ناپذیرترین عنصر در ارتباط بصری است. طبیعیترین و معمولترین شکلی که میتوان برای نقطه قایل شد گرد بودن است. نقطهی چهارگوش یا مثلثی شکل بهندرت در طبیعت پیدا میشود. اگر مایعی به صورت قطره چکیده شود، شکلی تقریبا گرد به خود میگیرد و به این ترتیب به نقطه تبدیل میشود. هرچند ممکن است نقطهای بینقص و کامل، از نظر شکل، نباشد. هرگاه بخواهیم با رنگ یا چیزی مشابه آن درجایی علامت بگذاریم معمولا آن را به صورت نقطه در نظر میگیریم. نقطه هرکجا که باشد خواه به صورت طبیعی و یا مصنوع دست انسان، چشم را شدیدا به خود جلب میکند.
نقطه موجودی است “نسبی” یعنی میتواند در عین نقطه بودن، خط، گستره (سطح) یا حجم باشد. یک نقطهی کوچک در ارتباط با نقطهی بزرگتر، “نقطه” و در ارتباط با نقطهای کوچکتر از خود خط، گستره یا حجم است. اگر در فضای دو بعدی فیزیکی – هندسی مفروض شود و یک بعد فیزیکی – هندسی را دربرگیرد، خط و اگر دو یا سه بعد فیزیکی- هندسی را شامل نشود گستره یا حجم میشود. یک لکهی کوچک روی گستره بزرگ، نقطه است. مثلا یک توپ تنیس یا فوتبال روی زمین بازی، نقطه است. همان تکه در ارتباط با نوک سوزن یا بهتر بگوییم “نسبت به” نوک سوزن دیگر نقطه نیست و گستره میشود. هماکنون نوک یا سر سوزن است که نقطه شده است. توپ بازی شبیه به ریگهای کوچک صحرا و این ریگها نسبت به ریز ماسهها “نقطگی” خود را از دست میدهند و حجم میشوند. این زنجیرهی تناسب از بینهایت کوچک تا بینهایت بزرگ (اگر وجود داشته باشد) تغییر وضع میدهد.
نقطه نخستین برخورد ابزار با رویه مادی است. این رویه مادی “زمینه” یا “گسترهی اصلی” است و میتواند از کاغذ، فلز، چوب، مقوا، زمین، سنگ و هر چیز دیگر به وجود آید. ابزار نیز متنوع است: ذغال، مداد، قلم، قلممو، سوزن، میخ، مقاره و غیره. “بیان بیرونی نقطه” یا “صدا داری بیرونی نقطه” به ابزار و به زمینه یا گسترهی خطی بستگی دارد و رابطهی مستقیم ابزار با گسترهی زمینه است که “موجود – نقطه” ، نوع “موجودیت” خود را اعلام میکند.
نقطه “آغاز” و “پایان” است. یکی”پایان” است، یکی “عنصر” هنری است، یکی “عنصر” ترکیبگر اثر هنری با نقطه آغازیده میشود و به نقطه میفرجامد.
نقطه “سکوت” است و در خود “فریاد” میپرورد. نقطه “منفجر” میگردد و از انفجار آن “صوت”، “صدا” و “کلام” زاییده میشود. نقطه در موسیقی به شکل ضربههای قاطع بر ابزار آشکار میگردد. “ضرب”، “تار”، “طبل” و غیره آفرینندهی نقطههای صوتی و”گویا” هستند و به طور کلی سازهای مضرابی منشأ نقطههای صوتی میباشند.
نقطه “سکون” است و آبستن “حرکت” و جنبش نسبت هست و نیروی هست شدن را در درون نهفته دارد.
نقطه “عنصری” است از فضا و در فضا که زمان برآن بیاثر است و یا به عبارت دیگر، اگر زمانی بر نقطه موثر شود به دلیل موهوم بودن و موجز بودن نقطه، کوتاهترین زمان ممکن است که در عمل با “صفر” و “هیچ” تطبیق میکند و سنجیده میشود. نقطه چون زمان ندارد، گذشته و آینده نیز ندارد، همیشه گویای حال است. اگر گذشتهای برایش قایل شویم، خط میشود و اگر آیندهای برای آن در نظر بگیریم نامفهوم است و “شک و تردید” را بیان میکند. عدم اطلاق زمان بر نقطه سبب میشود که نقطه بتواند در مفاهیم مختلف و هنرهای متفاوت: معماری، پیکرهسازی، هنرهای نگارشتاری، موسیقی، طراحی، نقاشی و حتی رقص و هنرهای نمایشی تجلی کند.
نقطه در معماری و پیکرهسازی یا پیکرتراشی و دیگر هنرهایی که با سه بعد فیزیکی – هندسی سروکار دارند، از برخورد سه گستره و به شکل گوشه نوک تیز حجمی آشکار میشود و “نوک” را میسازد. نوک مخروط، هرم، گوشههای بیرونی مکعب همه نقطه هستند و با توجه به شکل بیرونی آن میتوان گفت که در این هنرها نقطه “مبدا زایش دسته کم سه گستره در آن واحد و در سوهای مختلف”و یا پایان و محل عمومی دست کم سه گستره در آن واحد و از سوهای گوناگون است.
“نوک” و “نوکینه”، “نقطه بیرونی”، “نقطه درونی”، “نقطه برجسته” و نقطه گود “نقطه منفی” است.
پس نقطه درون و بیرون دارد این نقطه را نقطه تجسمی گوییم. نقطه تجسمی صورت مادی و بساوا شده نقطه فرضی است. نقطه تجسمی بیشتر از یک بعد فیزیکی – هندسی دارد، در حالی که نقطه نگاشتاری یک بعد فیزیکی – هندسی بیشتر نمیتواند داشته باشد. ستارگان آسمان نقطههای تجسمی هستند.
نقطه در عین سکون و آرامش، بزرگترین نیروی زایش “شکل” را در خود میپروراند. زمانی که نیروی درونی نقطه بارور شده و روبه تزاید بگذارد، نقطه مشکل موهوم را برای”مادی شدن” و “بساواگشتن” از دست میدهد و بر حسب امکانات پذیرش ابعاد فیزیکی -هندسیاش، مادر”عنصرهای” دیگری میشود که هر کدام شخصیت مجزا و دیگری میابند و نامی دیگر و کاربردی دیگر پیدا میکنند. درآنها نقطه ناپدید شده، نیروی درونشان آنها را متلاشی کرده و “شکلها” را بوجود آورده است.
زمانی که نیروی درونی نقطه، از درون، برمرزهای بیرونیاش و تنها در یک سو، ضربه و توان وارد کند، نقطه از موضع ساکن خود به شدت و ناگهان کننده میشود ودر مسیرپردازی جهت ضربه حرکت میکند. “زمان هیچ” آن در ارتباط با شدت ضربه و شتاب حرکت فزونی میابد، موضع: “حال” آن به “گذشته” بسته تبدیل میشود و عنصری زاییده میشود که دیگر نقطه نیست لیکن میتوان رد آن را درآعاز حرکت و در لحظه پایان پذیریه نیروی درونیاش و توقف حرکت احساس کرد. عنصر آفریده شده تازه “خط” نام دارد و عنصر دوم هنر است.
هنگامی که نیروی درونی نقطه، از درون نقطه و به مرزهای آن تنها در یک سو ضربه وارد نسازد، بلکه بر تمام مرزهایش اثرکند، اگر در دو سوی درازا و پهنا یعنی تنها در جهت دو بعد فیزیکی – هندسی موثر گردد. نقطه بزرگ و بزرگتر میشود، حدود مشخص پیدا میکند و به صورت گستره درمیآید و میتواند تا آنجا گسترش یابد که تمام رویه گستره اصلی یا زمینه را بپوشاند مانند قطرهای روغن که بر سطح کاغذ فرو میافتد، سپس گسترش مییابد و به تدریج و در طول زمان همه رویه کاعذ را میپوشاند، اینجا دیگر نقطه وجود ندارد، موجود دیگری زاییده شده است با مشخصات و مختصات ویژه خودش تا آنجا که نیروی فزون شونده درونی نقطه با مقاومت نیروهای بیرونی برخورد نکند، نقطه ایجاد شده روی گستره اصلی تا بی نهایت گسترش میابد و در فضا محو میشود لیکن مقاومت نیروهای بیرونی فضای دربرگیرنده نقطه میتوانند گسترش آن را محدود سازند. آنگاه است که موجود تازه زاده شده در نتیجه تلاشی (انفجار یا استحاله نقطه) شکل مشخص و متمایز خود را مییاید :”شکل هندسی” یا “شکل نا مشخص”.
شکلهای هندسی: موجود تازه بوجود آمده یا گستره زیادند و سادهترین آنها سه گوش (مثلث)، چهارگوش(مربع) و دایره، خود منشاء و مبدا شکلهای دیگرند که میتوانند به “نامشخص” تبدیل شوند.
نقطه، عنصر متواضع، درعین، تواضع، طغیان میکند و در طغیان خود محو و ناپدید میگردد.
اگر نیروی درونی نفطه در جهتهای مختلف و ابعاد فیزیکی – هندسی متفاوت، موثر شود و گسترش یابد، نقطه از همه سو بزرگ و بزرگتر میشود و در سادهترین شکل پدید آمده “کره” یا “سپهر” آشکار میگردد و در مشکلترین و پیچیدهترین صورت و هیکل آفریده شده، انسان و سپس موجودات جاندار دیگر بوجود میآیند.
نقطه میتواند تکثیر شود. اگر این تکثیر تنها در جهت یک بعد فیزیکی- هندسی باشد، نتیجه و فرآورده آن خط است. این نقطهها امکان دارد در کنار هم و به هم چسبیده باشند و خط ممتد ایجاد کند و یا در فاصلههای مساوی یا نامساوی از یکدیگر قرارگیرند که خط نقطه چین بوجود آورند. نحوه جای گرفتن یا تکثیر نقطه در فضا صورت خاص و مشخصی ندارد. آنها میتوانند به وسیله دست هنرمند تنظیم و بازرسی شوند. نقطه تکثرشونده، عملا عنصری تابع و بیاراده است که کجا و به هر شکل و با هر ابزار و وسیلهای که هنرمند اراده کند و بخواهد عمل کرده و تکثیر مینماید. در طببیعت دانههای گیاهی و یاختهها نقطههای تکثیر شونده هستند.
نقطه تکثیر شونده میتواند مبدأ پیدایش یا وسیله پیدایش بعد سوم اثر هنری، تاریک – روشن گردد و یا ویژگیهای رنگین پذیرفته و آغاز گسترش و پیدایش گسترهها و حجمهای رنگین گردد.
انباشته شدن نقطهها در طبیعت میتواند در بیابان و صحرا به صورت انبوه شنها و ماسهها و تپههای شنی متحرک مشاهده کرد. راه شیری آسمان که کهکشان منظومه خورشیدی ماست، انبوهی از نقطههای روشن است که هر کدام در ارتباط با یکدیگرو با آنهایی که دیده نمیشوند و لیکن هستند حجمهای کوچک و بزرگ و بزرگتر غول آسایند.
دو نقطه وسیله برای اندازهگیری در محیط و یا تهیه نقشهای بصری از یک چیز است. استفاده از نقطه همراه با خطکش و سایر وسایل اندازهگیری یکی از اولین وسایل علامتگذاری است که هرکس میتواند آنرا به آسانی یاد بگیرد. هرچه اندازهگیری پیچیدهتر باشد تعداد نقاط بیشتری بهکار گرفته میشود.
چند نقطه خاصیت تعالی دارد به عبارت دیگر قادر است چشم را راهنمایی کند. اگر تعداد نقاط بیشتر شده باشد، با یکدیگر ترکیب و همراه میشوند و میتوانند تصور رنگمایه و رنگهای مختلف را در ذهن پدیدآورند. این امر، همانطور که اشاره شد اساس فن تکثیر چاپی تصاویر سایه – روشندار سیاه و سفید و رنگی است.
سورا نقاش امپرسیونیست فرانسوی، در نقاشیهای خود که به تکنیک پوینتیلیست نقطه چینی انجام داده بود این پدیده یعنی ادغام و ترکیب نقطهها در دستگاه بیناییتان را آزمود. نقاشیهای او از لحاظ تنوع رنگ بسیار غنی به نظر میرسند، ولی در حقیقت او از چهار رنگ خالص استفاده کرده است. زرد، قرمز، آبی و سیاه که آنها را به صورت نقاط ریزی روی تابلو بهکار برده و در چشم بیننده نقاط رنگی با یکدیگر مخلوط میشوند و به نظر میرسد روی تابلو انواع رنگها بکار رفته است. تمام نقاشان امپرسیونیست نحوه عمل مخلوط شدن، متمایز شدن و سازمان یافتن رنگها را که در مورد چشم صورت میگیرد آزمایش کردهاند. این جریان بیشباهت به نظریههای مک لوهان درباره شرکت فعال بیننده در نحوه دیدن و تأثیر آن در معنا یافتن یک تصویر نیست. ولی هیچکس این موضوع را به وضوح آنچه سورا انجام داده برسی نکرده است. کارهای او چنان است که گویا میخواهد جریان چاپ عکسهای رنگی و سایه – روشندار آینده خود را پیشبینی کند.
نکته دیگر آنکه قابلیت راهنمایی چشم بوسیله نقطه با ازدیاد تعدد نقاط و نزدیکتر شدن آنها به یکدیگر افزایش میابد…
برای مطالعه مقاله های دیگر در زمینههای مختلف فناوری اطلاعات و ارتباطات اینجا کلیک کنید.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.